چیک چیک تیک چیک تیک
و بدن چمباتمه زده ی من در صبح یک روز سرد و آلوده ی زمستانی
دست در زیر چانه
و من در هیاهوی افکارم دست و پا می زدم
نوای ساعت و شیر آب بود که گه گاه افکارم را پاره پوره می کرد
و من اختاپوسی شده بودم در آن صبح سرد و آلوده ی زمستانی
سرد و آلوده و غمگین...
من دو تا سولماز دارم. یکی اون سولمازیه که همیشه باهاشم، و اون یکی سولمازیه که این صفحه با اون معنا می گیره.
دلم واسه این سولماز خیلی تنگ شده بود
اختاپوس اومدی... ولی اومدی!
خوبه که هنوز نوشتن برات مهمه.
سلام به مهناز زیتونی. منم واقعا دلم واسه ی این فضا به شدت تنگ شده بود ولی خودت دیگه بهتر از هر کسی دلایل نبودنمو میدونی دیگه .بازم مرسی عزیزم
چههههههههههه عجب .خیلی وقت بود منتظر برگشتنت بودیم .خوشحالم که دوباره نوشته هاتو میخونم
مرسی واقعا شما همیشه به نوشته های من لطف دارین. بازم مرسی
سلام. واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای سولمازی خوشحالم که نوشتی، نوشته هات مثل خودت دوست داشتنی هست.
سلام عزیز دلم.
مرررررررسی مونایی جونم. خییییلی دوزت دارم
بیا مهناز .. نمی دانم .
بله درست آمدید اینجا وبلاگ منه و مهنازم دختر خاله ی عزیز منه .اشکال از جایی دیگه است از بی خوابی های آرمینه.
سلام. خیلی گذری پام به وب لاگتون وا شد.می خوام حس خودم رو در باره نوشته شما بگم. یاد روزهای خیلی دورم افتادم , که ناخودآگاه ذهنم خاکستری می دید و نگاهم سیاهی رو دوست داشت. الان که یه همچین حسی رو که از جوانهای این دوره می بینم , فقط می گم که نابود بشن کسایی که آینده همه ما رو سوزوندن و امید رو از زندگی همه دزدیدن تا ذهن خلاق بچه ها اینجوری متوقف بشه. یه همدردیه . امیدوارم که تا حالا افق ذهن هممون خورشیدی شده باشه . می دونم که مطلب برای سال پیشه.ولی نتونستم بی نوشته ازش بگذرم. امیدمون باید ازشون پس بگیریم. شاد باشیم و همدیگه رو آزار ندیم تا خوشبختی رو وقت کنیم که پیدا کنیم. همین نزدیکی ها هست.جای دوری نیست.دزدهای امیدمون ابله هستن.نتونستن قایمش کنن.پیداش می کنیم. فقط یه کم بگردیم. شاد باشی.
سلام، و مرسی:)