-
ندارد
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 19:17
کاش میشد برگشت...
-
توضیح واضحات
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 23:56
تا بوده اینگونه بوده که دایره ی اختیاراتمان همیشه محاط در مثلث جبر بوده است، و اینگونه شد که به خاطر ترس از آبرویم اجبار کار دستم داد...! هرچند که بی آبرو (به اصطلاح) لیدر ها و یا بهتر است بگویم تماشاگرنماهایی(1) هستندکه سوت میکشند و تشویق میکنند دوستان تبر به دستی را که تیشه به ریشه ی آبروی مردم میزنند تا از آبروی...
-
خوب تر می شوم
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 10:53
من از غم سنگین شدم / اشک می شوی / چه سخت گریه ات میکنم / تا / سبک شوم / اشک هایم تلخه تلخ اند/ اما / همه ات را گریه میکنم / و چیزی نخواهی ماند / قول میدهم/
-
از تاثیر تا تقلید
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 14:38
سوال پیش آمده در کله ی من این است که آیا در خلق آثار هنری تاثیر همان تقلید است؟ آیا ما اجازه داریم که این دو واژه را یکی بنامیم؟ و اگر جوابتان منفی است چگونه میتوان مرز این دو عنوان را مشخص کرد؟ عقیدی یکی از دوستان صاحب سبکم در مورد موضوع مطروحه اینگونه است که وی تقلید را عین تاثیر و تاثیر را عین تقلید میداند. او بر...
-
تیک چیک
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 21:05
چیک چیک تیک چیک تیک و بدن چمباتمه زده ی من در صبح یک روز سرد و آلوده ی زمستانی دست در زیر چانه و من در هیاهوی افکارم دست و پا می زدم نوای ساعت و شیر آب بود که گه گاه افکارم را پاره پوره می کرد و من اختاپوسی شده بودم در آن صبح سرد و آلوده ی زمستانی سرد و آلوده و غمگین...
-
پست بی نام
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 19:59
تا حالا شده که با دقت به سر منشا اتفاقات مهم زندگیتون دقت کنید!! انتخاب رشته تحصیلی انتخاب شهر یارشته دانشگاهی انتخاب همسر و شغلی که الان مشغول کار کردن در آن هستید و ... من در اینجا به جرات اظهار میکنم که حداقل ۸۵ درصد سر منشا این دگرگونی ها و تغییرات مهم زندگی (حداقل برای خودم) نشات گرفته از اتفاقات بسیار احمقانه...
-
نوحه با صدای ساسی مانکن!
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 17:00
تا حالا شده با آهنگ هایی مثل آهنگ تهرانو ال ای کن ساسی مانکن هق هق گریه کنید؟... بین نوشته: شاید با خوندن جمله ی اول و البته نام این پست این تصور در ذهنتون به وجود بیاد که با توجه به اینکه بنده عاشق نوشته های طنز هستم و همه ی تلاشم این است که نوشتار را به آن طرف سوق بدهم حتما این پست هم یکی دیگر از همان متن های به...
-
استفراغ
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 16:55
حسابی شام خورده بودم .حسابی که چه عرض کنم زیاد از حد شام خورده بودم و یه جورایی حال زیاد خوبی نداشتم. یه حسی شبیه تهوع ناشی از زیاد خوردن بود .علتشم دوست داشتن بیش از حد غذا (آلو اسفناج) بود. بگذریم!!! توی همین حال و هوا بودم که با خودم فکر کردم چه چیزایی حال منو بد میکنه یا بهتر بگم وجودش باعث میشه معدم به کلی بهم...
-
فصل ناامیدی
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 18:31
توی تاریکی مطلق،ساعت 12:15 شب همه خوابند و من با نور موبایلم که هر 15 ثانیه یکبار خاموش میشه دارم می نویسم.وضعیت الانم یعنی وضعیتی که توی این شب دارم با وضعیتم در روشنایی روز هیچ فرقی نمیکنه .روزمم مثل شبم تاریکه،و فکرهای تازه مثل نور موبایل توی ذهنم روشن میشه اما در کوتاهترین زمان ممکن خاموش میشه و هر بار من مثل زدن...
-
خاطرات چوبی
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 14:54
داستان از اینجا شروع میشه که به طور اتفاقی توی خیابون دیدمش. حدودا چند هفته ای میشد که از پیش ما رفته بود.فکر نمی کردم توی این مدت کوتاه انقدر فرق کرده باشه،انقدر فرق کرده بود که واقعا نشناختمش.ولی هرچی بهتر دقت میکردم بیشتر مطمئن میشدم که خودشه.بذارید از اولش براتون تعریف کنم. پنج شنبه بود و من طبق عادت تقریبا همیشگی...
-
چیزی شبیه مازوخیسم
شنبه 29 خردادماه سال 1389 14:29
مدتی است که تصمیمی در ذهن دارم و با تلاش و همت مضاعف سعی بر به عملی کردنش دارم لازم به ذکر است که نا خواسته وارد این جریان شدم و وقتی بستر را محیا دیدم از اونجایی که شناگر خوبی هستم فرصت را غنیمت شمردم و اما بگویم از تصمیم که همان ریاضت دادن به روحم است!!!و هدفی جزء محکمتر شدن ندارم چرا که دنبال کردن هر هدفی غیر از آن...
-
از ماست که بر ماست
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 08:22
عید بود و ما طبق عادت تقریبا همیشگی تبریز بودیم و نمیدونم واقعا چه دلیلی داشت ولی از وقتی که یادمه تقریبا ما هر سال عید تبریز بودیم و بدون رد خور هر سال هم عروسی یکی از اقوام و آشنایان بود که حتما باید می رفتیم. شاید یکی دو سال این وسطها شده بود که تبریز نریم ولی بدون رد خور سالی نبود که عروسی در کار نباشه وامسالم که...
-
نوستالژیکال
شنبه 22 خردادماه سال 1389 09:24
بعضی وقتا بعضی از عددا بعضی از آدمارو یاد بعضی از روزا میندازند.20 هم برای من یکی از اون بعضی از عدداست!!! 20 اردیبهشت مثل یه ماشین زمانه که به محض شنیدنش منو پرتاب میکنه به اون روز، روزی که برای من همش خاطره است .لحظه لحظه شو میتونم یادم بیارم و از لحظه لحظه اش (البته تا وقتی که سوار ماشین زمانم) لذت ببرم و دلم قنج...